اندراحوالات من ۱۲

ساخت وبلاگ

تقریبا ۱۰ روز پیش دوتا از عموها اومدن خونمون و خبر دادن که پسرعمه‌‌شون مریض احواله و چند روزه تو کماست، عمو می‌گفت مثل یه تکه گوشت شده که عمرش همین امروز و فرداست، اگه می‌تونید عروسیتون رو بندازید جلوتر که خدایی ناکرده مشکلی پیش نیاد، ولی خب این برای ما ممکن نبود و تمام برنامه‌ها برای بیستم چیده شده بود، به محضی که عموها پاشون رو گذاشتن بیرون دعاها و صلوات‌های ما شروع شد اول برای خودش دوم برای برگزار شدن عروسی، فکر می‌کنم تا حالا تو زندگیم برای هیچ مریضی انقدر دعا نکرده بودم‌،هر چی بلد بودم خوندم از انواع و اقسام قسم دادن به ائمه گرفته تا دعای امن یجیب و حتی النظافه من‌ الایمان، کار به جایی رسید که گفتم اگه تا شب حالش بهتر نشد از فردا تا روز عروسی هر روز یه صفحه قرآن براش می‌خونم تا زودتر خوب بشه(ببنید انگیزه با انسان چه می‌کنه) خلاصه که عصر عموها رفتن عیادت بیمار و شب تماس گرفتن که مریض بهتر شده و ضریب هوشیش اومده بالاتر! فردا پس فردا هم حالش بهتر شد تا همین چند روز پیش که اوردنش توی بخش؛ به همشون گفتم اینا دعاهای منه که آدمِ رو به موت رو برگردوند(؟) خلاصه گذشت و دلم از بابت این بنده‌ی خدا راحت شد تا اینکه چهارشنبه بابا رفت خونه‌ی پسر عموش (خانمش چند ماه پیش به رحمت خدا رفت و هنوز سالگردش رو ندادن) برای احترام و کسب اجازه‌ی عروسی، عصر که برگشت گفت دامادِ یکی دیگه از پسر عموهاش به رحمت خدا رفته و دیروز تشییع جنازه‌اش بوده! همه شکه و ناراحت شدیم بیشتر بخاطر اینکه دامادش فقط ۲۶،۲۷ سالش بود اما بعد از صحبت و مشورت به این نتیجه رسیدیم‌ که نمیشه عروسی رو انداخت عقب(همه‌ی کارها انجام شده) و احتمال اینکه بندازیم عقب و باز یکی دیگه بمیره هم هست،این شد که امروز یا فردا قرار شد بابا بره و از این پسرعموش هم اجازه بگیره(هر چند حدود ۶۰ نفر از مهمون‌ها کم شدن)؛ تو همین اوضاع و احوال گفتن عمل خاله هم انجام شد و الحمدلله حالش بهتر شده اما هنوز نیاز به مراقبت داره و بنابر این چون بی‌بی تنهاست مامان باید چند روز دیگه هم‌ پیشش بمونه و الان من‌ موندم دست تنها، کلی کار انجام نداده+ ناهار و شام:|

+ یعنی استرسی که این‌روزها تحمل می‌کنم از استرس کنکور بیشتره،همش نگران پیرزن و پیرمردهایی که فقط اسمشون رو شنیدم و اقوام نزدیک‌تر هستم.

از همین تریبون استفاده می‌کنم و از حضرت پرودگار و جناب عزرائیل درخواست می‌کنم فعلا بیخیال اقوام ما بشن و از تمام اقوام و اشناها هم عاجزانه درخواست می‌کنم تا سال‌های سال سالم باشن و به زندگی قشنگشون ادامه بدن اما اگه احیانا خدایی ناکرده، زبونم لال، چشمم کور می‌خوان بمیرن هم خواهشا بندازن از شنبه به بعد!

پ‌ن: لازم به ذکر است که عروسی برادرمه:)

اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 184 تاريخ : شنبه 29 ارديبهشت 1397 ساعت: 21:08