اندر احوالات من 4

ساخت وبلاگ

دیشب کربلایی هامون برگشتن:)

الان هم هر دو طرفم دارن از خاطرات کربلا تعریف میکنن...چند دقیقه پیش همشون دور هم بودن و منم نشسته بودم, حس خوبی نیست دور و بری هات همه رفتن و از خاطراتشون میگن؛ تو ساکت نشستی و گوش میکنی... البته گوش هم نمی کردم ؛ دلم جای دیگه در حال گله و شکایت بود.

حالا هم لطف میکنن میگن عید با هم میریم...به شدت برخورد کردم وگفتم :" نه خیرم من میخوام تنها برم و از نجف تا کربلا هم میخوام پیاده برم ؛ شما هم لطف میکنید خونه میمونید تا من برم و برگردم ؛ نوبتی هم باشه این دفعه نوبت منه :) "

البته اینها میگن نه ، با هم میریم! ولی الکی میگن. زیارت باید تنها باشی که راحت بشینی دعا کنی برای خودت از گریه کردن هم خجالت نکشی:))

پ ن : تا من خودم بخوام برم از هجوم تعریف کردن خاطرات به شهدا می پیوندم احتمالا :)

اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 22:23