من زنم! زنِ زمستون؛ زنِ شعرای پریشون...

ساخت وبلاگ

کسی چه می‌داند؟ شاید بیست و یک‌ سالگی تحویل چندین رویا باشد!

 شاید قرار است ناقوس رسیدن‌ها بعد از این همه نرسیدن به صدا در بیاید، شاید ساعت شنی این‌بار بخواهد ساعت‌های ۲۱ سالگی را بشمارد برای بلند شدن‌ها، رسیدن‌ها، وصله زدن‌ها یا حتی از نو شروع کردن‌ها...

کسی چه میداند؟ شاید بیست و یک سالگی قرار است تحویل چندین رویا باشد ... [امیدوار چنانم که کار بسته برآید...]


+ اولین کسایی که تولدم رو تبریک گفتن رفقای بلاگر بودن، چی بگم الان؟ تو دلِ زمستون دمتون گرم :)

++ امروز خودم رو برداشتم و تو یخ‌بندون زمستون بردم لبِ ساحل، قدم زدم، یه اسپرسو خودم رو مهمون کردم و دلِ سیر( البته ما که سیری نداریم) آفتابِ دلبرِ عصر و غروب یک بهمن ماه رو، رو به خلیج تماشا کردم، چه صحنه‌ی جذابی بود :)

+++ بین خودمون باشه ولی امروز تو کتابفروشی فهمیدم که من یه رگ پنهان اصفهانی هم دارم ، خلاصه "حالِدون چطورِس؟" :دی

++++ قبل از هر کامنتی، لطفا یک دقیقه از اون وسط‌های قلبتون برام دعای خیر کنید، دعا اثر داره :)

+++++ یک دوستِ بلاگری ماه تولدش گفت " برید ماه سلطنت خودتون بیاید"، خواستم بگم ما که سلطنت نمی‌کنیم ولی به هر حال ماه سلطنت بهمنی‌ها شروع شده :))

++++++ زنگ زده بود که بیا در حیاط کتابات رو بیارم، در رو که باز کردم دوتایی در حیاط بودن و تولدت مبارک رو می‌خوندن، از دیدن کیک و کلاه شکه شدم،آخه انتظارش رو نداشتم، گفتم اگه همه‌ی کتاب‌‌ درسی‌های دنیا اینطوری بود خیلی خوب می‌شد:)) ( خودم از کیکه نمی‌تونم بخورم :| )


عنوان: من زنم، زنِ زمستون ... زنِ شعرای پریشون

رو تنم زخم یه غربت ... تو چشام هوای بارون

اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 13:04