چرخِ فلک!

ساخت وبلاگ

۱) خوب یادم هست که تا کلاس سوم یا چهارم دبستان نمی‌توانستم بند کفش‌هایم را با گره پروانه‌ای ببندم، مادرم صبح به صبح جلوی پا‌هایم زانو زده و کفش‌هایم را می‌بست!

 دیشب وقتی که بعد از اتمام سِرُم پدر جلوی پایش زانو زدم تا کفش‌هایش را گره بزنم انگار آن روزهای کودکی مقابل چشمانم رژه رفت، احساس عجیبی بود، با وجود اینکه بارها این‌کار را انجام داده بودم ولی دیشب ... احساس عجیبی بود!


۲) آدمی‌زاد گاهی چیزی را می‌فهمد ولی بعد دقت که می‌کنی می‌بینی فقط فکر می‌کند که می‌فهمد؛ یک وقت دیگر اما لمسش می‌کند،درکش می‌کند، اصلا به معنای واقعی کلمه شاید آن موقع است که تازه می‌فهمد!

فکر میکنم آذر یا دی‌ماه بود که پزشک جدیدی چند قلم دارو برای بهبودی سریع‌تر پدرم تجویز کرد، دو نمونه از داروها جزء داروهای خاص بود ؛ تمام داروخونه‌های ایران که می‌توانستیم را سر زدیم و در آخر فقط یک قلم از دو قلم را پیدا کردیم که البته همین هم اهدایی خانواده‌ی بیماری بود که مریض‌شان به رحمت خدا رفته بود و داروی‌شان را اهدا کرده بودند و از شانس به ما رسید؛ داروی دیگر اما پیدا نشد، گفتند شاید بتوانید در بازار ناصر خسرو پیدا کنید ولی اعتباری به انقضای داروها نیست! بیخیال شدیم، نتیجه اینکه با واسطه دارو را از اتریش سفارش دادیم، بعد به یکی از دوستان ساکن آلمان رساندیم و در نهایت بعد از چندماه و چند میلیون هزینه سوزن‌ها ۳ روز پیش به دستمان رسید؛ آمپول‌هایی که باید همزمان با ۳ داروی دیگر مصرف می‌شد تا تاثیر اصلیش را اعمال کند!

آدمی‌زاد گاهی یک چیزی را باید لمس کند تا بفهمد مثلا معنای کمیاب یا نایاب بودن داروی بیماری‌های خاص ! حالا این مسئله را تعمیم بدهید به بقیه‌ی موارد !

آدمی‌زاد گاهی باید یک چیزهایی را لمس کند، زندگی کند، نفس بکشد تا بفهمد ...

اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:37